حنانه سادات مامان و باباحنانه سادات مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
سیدمرتضی مامان وباباسیدمرتضی مامان وبابا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
حورا ساداتحورا سادات، تا این لحظه: 3 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

حنای زندگی

فروردین 98

  13 فروردین : حنانه نفس مادر تعطیلات امسال هم داره تموم میشه و بیصبرانه میگی کی مدرسه شروع میشه شکرخدا امسال توی مشهد همبازی داشتی و کلی خوش گذروندی از نمایشگاه پردیس هم کلی با عیدیاتون برای هردوتون کتاب خریدم  و تو هم به من یه کتاب عیدی دادی فدایت بشم 14 فروردین : دخترک هنرمندم ماهی و ماهیتابه و گاز رو رو کاغذ پیاده کردی و کاردستی ساختی 18 فروردین : دخترک هنرمندم لیست خرید تصویری روی کاغذ برای خرید فروشگاهمون کشیدی خیلییی باحال بود 20 فروردین : دختر آرامشم که یهویی بعد از مدرسه هوس نقاشی با گواش میکنی و کل انرژیت رو تخلیه میکنی توی یه اثر هنری پسرمبتکر و مخترعم با دمپایی و لیوان نسکافه (به قول خودت قهوه) و ...
31 فروردين 1398

اسفند 97

2 اسفند : عزیزای دلم امروز اولین باریه که مادربزرگتون(بعد ده سال) اومد خونمون اونم سرزده در حد چند دقیقه که البته مرتضای عزیز دلم خواب بود و حنانه دلبرم بیدار 4 اسفند : پسر شیرینم بعد از کلی نقاشی کشیدن امروز اولین نقاشی چهره کامل رو توی مجله ت کشیدی و گفتی اسمش هم تی کا پو هست : -))) روی خرس پینتو کشیدم 8 اسفند : دختر قشنگم امروز همراه داداشی اومدیم مدرسه ت و برامون دوباره سرود روز مادر خوندی و کاردستیت رو بهم دادی و هردوتون برای مامانجون نقاشی کشیدین 9 اسفند : دختر دلبرم ذهنت درگیر موضوع مرگ شده و چون درباره سلول ها هم بهت گفته بودم اول با یک بغض اومدی گفتی از خدا همش میخام تا سلول هات دیرتر پیر بشن تا تو نری پیش خدا و چشمات پر ...
29 اسفند 1397

بهمن 97

9 بهمن : دخترک دغدغه دار من که صبح بخاطر گم شدن تراشت و نتراشیدن مدادرنگیهات خودتو به بیحالی زدی تا مدرسه نری  و هربار من میمونم که چطور این فکرا به کله کوچولوت میرسه 💋 10 بهمن : جوجه 2سال و 4ماهه من به بچه تو تلویزیون میگی بچه جون دماغتو نخور  :))) دیالوگ این چه کوفتیه رو هم از شادی یاد گرفتی و میگی این چه کوفتیه یهو گفتم خودم من چه کوفتی ام :)))) 13 بهمن : مرتضی کوچولوی من کفشای پاشنه بلند منو پوشیدی و راه میری میگی من آقای دامادم :)))) و به خواهرتم میگی خانوم داماد 26 بهمن : تولد 5سال و نیمگیت مبارک دخترک دلبرکم مرتضای عشق امروز توی ماشین رادیو گفت آقای شیری زنگ زذن یهو با تعجب گفتی الان آقای شیری مارو میخوره که! : ...
30 بهمن 1397

دی 97

۵ دی : بعد ازچندروز دکتر رفتن هردو جیگرا به خاطر ویروس سرفه، امروز مرتضی سرفه هاش قطع نمیشد بردیمش دکتر و گف بستری، بعد چندساعت سرم و بخور، دکتر دیگه گف بازم شب بمونه ماهم وسایلمون رو جمع کردیم که بریم و با حنانه جیگر خدافظی کردیم که بعد شکر خذا بیمارستان جا نداشت، رفتیم دکتر پهلوانی کلی شربت و آمپول داد و گف بهتره و نیاز جدی بستری نداره. 7 دی : دختر جیگرم برای همه برچسب میبری که اگر اول کاراتون بسم الله بگین جایزه برچسب میگیرین 17 دی : خوشگل پسر دسته های همزن برقی تو دستت بود بعد یهو همزن بزرگ دستی رو دوباره پیدا کردی گفتی این باباشونه 25 دی : دختر زیرکم برای اینکه خونه باباجون پیاده شیم و بریم با هزار ترفند میگی راستی یاذت رفت مام...
30 دی 1397

آذر97

  5 آذر : پسرکوچولی خوشمزه مامان که احساساتو به زبون میاری و وسط گریه میکنی من عصبانی ام ۹ آذر : دختر کوچولوی مامان همچنان دغدغه سرویست اذیتت میکنه و میخوای از مدرسه فرار کنی و من به هر دری میزنم که نجاتت بدم ولی بازم بیفایدست پسرک خوشمزه من شبهایی کهخیلی خستهمیشی میگذارمت تو تختت و خودت بیهوش میشی 12 آذر : دختر کوچولوی من امروز بهتون گفتم لطفا بزرگ نشین و تو هم طبق معمول گفتی من دوست داشتم نوزاد بمونم که بغلم کنی منم گفتم پس بپر بغلم و کلی تو بغل هم بودیم جوجه پسرم عاشق جکی و جیل هستی و روزی هزاربار نقشا رو با بابا مرور میکنی 😊)) ۱۵ آذر : امروز هم برای بار دوم پسرکم طفل معصومم رو بردین برای اسکن هسته ای و خواهرجون با چش...
30 آذر 1397

آبان 97

  ۵ آبان: مرتضی کوچولوی من به تقلید از خواهر استاندارد و سیب سلامت خوراکیهارو شناسایی میکنی و میگی سلامت و استاندارد داره ۲۰ آبان : عزیزانم در کنار شما، ده ساله شدیم ۲۱ آبان : گل دخترم اینروزا با کاردستی های مدرسه ت سرگرم میشیم چراغ راهنمایی، پازل ۲۲ آبان : برای گل دخترم با پارچه چادری عبای خوشگل دوختیم که بهت قول داده بودم ۲۲ آبان : پسر شیرینم صلوات شمارو دستت گرفتی و  کمرتو خم میکنی باصدای لرزون میگی من بابابزرگم 26 آبان : قشنگم امروز که تو مذرسه اومدم دنبالت کلی بچه ها حنانه حنانه میکردن که گفتی مامان ببین کلی دوست دارم دختر ملوس و کتابخونم کتاب اتنخاب کردی تا برای هفته کتاب ببری کتابخونه مدرسه تون به بچه ها امانت ب...
30 آبان 1397

ماه مهر من

۱مهر: با شروع فصل پاییز همچنان در مشهدیم و با شما دوتا وروجک سفر خیلییی سختتر شده چون متاسفانه بدغذا هم شدین  ۲ مهر : امشب آخرین شب مشهدیم و فردا بسمت شمال   ۳ مهر : داریم به سمت مسیر گرگان حرکت میکنیم وتو ماشین مشغول بازی هستین گل پسر قشنگم وسط خوردن بستنی با زبون شیرینت خودت یهو میگی ممنونم خریدی امشب گرگان میخوابیم و کلی راحت خوابتون برد جوجه پسرم توی راه برات شب قصه میگم تا بخوابی و تلگهلن زودتر تمومش میکنم یهو بلند میگی بخون.   ۴ مهر : ا مروز بعد از کلی گشت زنی توی گرگان و ناهار خوران و  بندزترکمن و دیدن غروب زیبا به سمت تهران حرکت کردیم   ۵ مهر : امروز صبح رسیدیم فیروزکوه و تو یه...
30 مهر 1397
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حنای زندگی می باشد