حنانه سادات مامان و باباحنانه سادات مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
سیدمرتضی مامان وباباسیدمرتضی مامان وبابا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
حورا ساداتحورا سادات، تا این لحظه: 3 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

حنای زندگی

ماه جشن شکوفه من

  8 شهریور: امروز عید شما سید کوچولوهای منه و چقدر از داشتنتون به خودم میبالم امسال هم بی حضور بابا یک عید دیگه رو باهم گذروندیم بابایی که ده روز در ماه میذاره میره بی خبر   16 شهریور : عشق کوچولوی مامان جملات وکلمات دوست داری یکار ببری مثلا خواهش میکنم اجازه میدی آب و ممنونم رو استفاده میکنی دخترک عروسک مامان فردا روز جشن غنچه های پیش دبستانیته و بعد ازکلی کلنجار یکساعته تو رختخواب هردوتون ساعت ۱۰ خوابتون برد.   ۱۷ شهریور: دختر ملوسم امروز صبح ساعت ۸ونیم بیدار شدی با ریکلسی تمام صبحانه خوردی و با ذوق فراووون لباساتو که آماده کردم پوشیدی و من مردم برای بزرگ شدنت و رفتیم مدرسه چهارتایی و جشن و عکاسی و شعر و آش...
31 شهريور 1397

ماه تولد

2 مرداد : از امروز حنانه شربت استئوکر و قرص آهن رو شروع کرد مرتضی هم زینک   4 مرداد: پسر خوشمزه بلبل زبووون جملاتت منو میکشه آخه چرااا وقتی بازم درخواست خوراکی داری میگی بازم میخوام -:)) دیووونم کردی شب بخیر هم میگی دلبرم   ۱۲ مرداد : عروسکم انشالله کلاس اسکیت رو بتونی ثبت نام کنی و بری اینقدر که عاشقشی گل پسر هنرمندم دفتر نقاشیتو میاری و میگی برام قورباغه بکش عاشق نقاشی هستی   ۱۶ مرداد : گل دختر در کار نقاشی پنجره ها به بابا کمک میکنی گل پسر کتابخون اسم یکی یکی شخصیتای قصه ها رو میگی بعد وقتی یکی رو نمیشناسی ادای حنانه رو درمیاری میگییی اووووم باز یادت نمیاد میگی این چیه؟   17 مرداد : دیگ...
31 مرداد 1397

تابستونه

  2تیر: امروز 9شوال و دخترک شیرین و عاقلم 5سال قمری شدی پسرک باهوشم با لپ لپای خواهر برای خودت بازی ساختی. لپ لپای کوچیکو دونه دونه میریزی توی قیف میبری میندازی توی سبد تا تموم بشن   7 تیر : پسر شیرین زبون دل آدمو با اون صدات میبری حرف ز رو خیلی دلبر میگی کاگژی یعنی کاغذی. نماژ یعنی نماز، مثل دلبرا میگی باشه مرتضای جیگرم تو راه پله های خونه مامانجون بالا پایین میری میگی علی آگااا بابایی 8 تیر: عروسک طلام تمام تلاشتو کردی بابارو با چسب ببندی که دوباره دکتر نره تهران  9 تیر: دختر دلبر وقتی دوست نداری از خوابی بیدار شی میگی بذار بخوام فکر کنم ادامه خموابمو ببینم   19 تیر :  جیگر پسر مامان...
31 تير 1397

پایان بهار

  ۱ خرداد : گل دختر و گل پسر هرروز جاتون تو حیاط خونه مامانجون در حال آب بازیه ۳ خرداذ: حنانه هنرمندم از طرف خودش کادو نقاشی کشید برای هدیه به خانم داییجون امشب اومدی تو اتاق کاری داشتی یادت نیومد میگی فکرم از ذهنم رفته بیرون   6 خرداد: پسر وروجک همیشه از تعویض فراری حالا خودت دیگه پ.شک. میاری میگی مامان عبض امروز اسمتو هم گفتی ولی اذیت میکنی میگی حنانه میگم بگو بابا میگه علی آگا میگم بگو فاطمه میگه مامانه   ۱۱خرداد : این روزا بخاطر فوت مامانبزرگ مامانجون با دوتا عشق مشهد اومدیم و باز حرم امام رضا با دو تا وروجک کلی کیف کردیم ۱۳ خرداد : حنای عشقم در شب قدر با دوستت دخترخاله کوچولوم) کلییی بازی...
31 ارديبهشت 1397

اردیبهشت بهاری

2اردیبهشت: تولد مامان توی کافه رو با حضور زیباتون جشن گرفتیم. ۶ اردیبهشت : مرتضی مبخاد حنانه رو صدا بزنه به تقلید از بابا دستشو مسزنه بهم داد میزنه حنانه! با انگشت اشاره میکنه به هدف :))   ۹ اردیبهشت : امروز حنای قشنگمو بردیم جشن تولد امام زمان خیلی لذت بردی از برنامه هاشون و آخر کیک تولد امام زمان و بچه سیدا برش زدن و ذوق زده شدی نوبت مصاحبه هم برای گل دخترم گرفتم برای هفته آینده پیش دبستانی توحید ۱۰ اردیبهشت : امروز با مامان اومدین کلاس در حال کشف طبیعت توی کهک کلی خوش گذروندین حنای قشنگم کلی گوجه سبز از درخت چید و کیف کرد مرتضی هم در نوزده ماهگیش کلی قدم زد و چرخید دور باغ دیگه طوری شدی که باید قاشق شکل هواپیما ببار...
31 ارديبهشت 1397

سفر نوروز ۹۷

سفر نوروزی یک فروردین ۹۷: امروز سفر شهر یزد به سمت بندرعباس تموم شد به امید خدا خوش سفرای من سال جدید در کنار عزیزانم رو در سفر شروع کردیم ۲ فروردین: دیدن دریای زیبای خلیج فارس و سوار لندینگ کرافت و دیدن بازارای قشم کلی براتون هیجان انگیز بود عشقای من ۴فروردین: امروز هم بعد از یک هفته سفر، از قشم و خلیج فارس خداحافظی کردیم تا به سمت شیراز بریم در کنار دوتا وروجک شیرین که کلی خوش میگذره ۶ فروردین: عروسک مامان امشب تو مسجد امام صادق شیراز به درخواست آقای خادم صلوات حضرت فاطمه رو پشت بلندگوی مسجد خوندی خوش صدای من ۹ فروردین: خوش سفرای مامان سفر شیراز و اصفهان هم بخیر گذشت و به خونه برگشتیم کلی کیف کردم از کنار شما تو سفر بودن ...
29 فروردين 1397

اسفند 96

۳ اسفند : امروز من و مرتضی خونه مامانجون موندیم تا گل ملوسم خودش برای اولین بار کلاس نقاشی و سفالشو به تنهایی بره ۴ اسفند: با گل دخترم رفتیم نمابشگاه کتاب و با بن کتاب باباجون کلی کتاب برای سه تا جوجه خریدیم که خودش انتخاب کرد بابا همیشه از روی قصه های معروف برای گل دختر مشابه سازی میکنه و یه قصه جدید میسازه تا یاد بگیره ۸ اسفند : تلویزیون تبلیغ ربات مبدل می کنه دخمل جیگر می شنوه و میگه مغدل، میگم نه مبدل، بعد کم نمیاره و میگه یعنی تبدیل به غول میشن پسرک مامان قهر قهرو شده تا چیزی رو از دستش میگیرن میدوه با گریه دور میشه و محل نمیده به کسی ۹ اسفند : دیشب عروسکم برای خودش و داداش دفتر نقاشی خرید بعد موقع نقاشی کشیدن داری فکر میکنی ...
24 اسفند 1396
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حنای زندگی می باشد