تابستونه
2تیر: امروز 9شوال و دخترک شیرین و عاقلم 5سال قمری شدی
پسرک باهوشم با لپ لپای خواهر برای خودت بازی ساختی. لپ لپای کوچیکو دونه دونه میریزی توی قیف میبری میندازی توی سبد تا تموم بشن
7 تیر : پسر شیرین زبون دل آدمو با اون صدات میبری حرف ز رو خیلی دلبر میگی کاگژی یعنی کاغذی. نماژ یعنی نماز، مثل دلبرا میگی باشه
مرتضای جیگرم تو راه پله های خونه مامانجون بالا پایین میری میگی علی آگااا بابایی
8 تیر: عروسک طلام تمام تلاشتو کردی بابارو با چسب ببندی که دوباره دکتر نره تهران
9 تیر: دختر دلبر وقتی دوست نداری از خوابی بیدار شی میگی بذار بخوام فکر کنم ادامه خموابمو ببینم
19 تیر : جیگر پسر مامان حرف زدنت دلمونو برده به تقلید از بابا ایست ایست میکنی و بهش علی آقا میگی
20 تیر : امروز نماز صبح جوجه پسر از خواب پریدی و منو ترسوندی و گریه هات بند نمیومد تا رفتیم بیرون آروم شدی
26 تیر : 59ماهگیت مبارک دختر گل و شیطونم
هنوز هم بخاطرت دغدغه یک کتابخونه کودک رو دارم
پسر وروجکم که نمیذاری مامان ذره ای پای لپتاپ به کاراش برسه و همش میشینی و دکمه ها رو میزنی یا درخواست توپ بازی و فوتبال داری توپ دوست کوچولو
۲۷ تیر : امروز هردوتون رو بردم پیش دکترپهلوانی برای چکاپ و بررسی رشدیتون
هردو عالی بودین
حنانه وزن ۱۸و نیم و قد ۱۱۳
مرتضی وزن ۱۳ و ۸۰۰گرم و قد ۹۰سانت
۲۹ تیر : گل پسر بلبل زبونم که دیگه حالا مث طوطی فقط جملات و حرفا ورو تکرار میکنی و حرف میزنی مرتب مر تضا رو بخش بخش میگی
۳۰ تیر: باهم میچرخین و شعر عموزنجیرباف میخونین و من کیف میکنم
مرتضی میگه عموژنجی باف