حنانه سادات مامان و باباحنانه سادات مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
سیدمرتضی مامان وباباسیدمرتضی مامان وبابا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
حورا ساداتحورا سادات، تا این لحظه: 3 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

حنای زندگی

ماه جشن شکوفه من

1397/6/31 2:42
نویسنده : safa
56 بازدید
اشتراک گذاری

 

8 شهریور: امروز عید شما سید کوچولوهای منه و چقدر از داشتنتون به خودم میبالم
امسال هم بی حضور بابا یک عید دیگه رو باهم گذروندیم
بابایی که ده روز در ماه میذاره میره بی خبر

 

16 شهریور : عشق کوچولوی مامان جملات وکلمات دوست داری یکار ببری مثلا خواهش میکنم اجازه میدی آب و ممنونم رو استفاده میکنی
دخترک عروسک مامان فردا روز جشن غنچه های پیش دبستانیته و بعد ازکلی کلنجار یکساعته تو رختخواب هردوتون ساعت ۱۰ خوابتون برد.

 

۱۷ شهریور: دختر ملوسم امروز صبح ساعت ۸ونیم بیدار شدی با ریکلسی تمام صبحانه خوردی و با ذوق فراووون لباساتو که آماده کردم پوشیدی و من مردم برای بزرگ شدنت و رفتیم مدرسه چهارتایی و جشن و عکاسی و شعر و آشنایی با دوتا مربیت کلی بهت چسبید.
مرتضی هم اون وسط با کلی قیافه شبیه هم دنبالت میگشت :-)))
حالا هرروز  عروسک دوباره از من میپرسی پس کی مدرسه م شروع میشه


۱۸ شهریور : امروز بالاخره رفتیم بوستان و عکسای تکی و دونفره خوشگلتون رو گرفتیم کلی خوشگل شدن
امشب شب تولد دوسالگی قمری پسرک خوشگل شد و حالم خوبه
کاش حال خوبمون برگرده عزیزانم

 

21 شهریور : پسر خوشمزه مامان که هیچ جوره حرف گوش نمیدی رو دیوارای اتاق خونه مامانجون نقاشی نکشی حالا  رو دیوار دایره های خوشگل میکشی میگی قورباغه و گوش کشیذم
دخترک قشنگ مامان بافتنی قلاب بافی مامانجونو که داره برای مدرسه ت جامدادی میبافه میگیری و میگی بیادم بده بعد چند تا دونه میبافی و کیف میکنیم مرتضی هم میگه آورین 😊)


22شهریور: امروز هم علیرغم تلاش چنددد هفته ای و برنامه ریزی باز نتونستم در کارگاه ادبیات کودک که دوست داشتم شرکت کنم...نشد که بشه...

 

24 شهریور : جوجه پسر دقیقا شدی کپی برابر اصل خواهر که بعد از عشق به کارتون مخصوصا شهرموشها دیالوگهاشو قبل از خودش میگی (البته که حنانه کامل سناریو رو حفظه!!)و کاملا با شنیدن صدای یک برنامه شبکه پویا اسم برنامه رو زودتر از خودش به هممون اعلام میکنی

 

۲۶ شهریور : امسال اومدیم تهران تاسوعا و عاشورا پیش بابا تا بعد از کتابپارک باهم بریم مشهد چهارنفری
سفرمون باز هم با شما دوتا جیگر ویروسی در شب تاسوعا دوباره همزمان شد


۲۹شهریور : غروب عاشورا به سمت مشهد درحرکتیم و کلی تو مسیر خوش گذشت


۳۱ شهریور : هر روز صبح حنانه میری شهربازی هتل و دلمون تنگ میشه برات هرروز هم ظهر میریم حرم و بعد ناهار هتل و بعد یا گردش یا خونه باباجون من.
 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حنای زندگی می باشد