حنانه سادات مامان و باباحنانه سادات مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
سیدمرتضی مامان وباباسیدمرتضی مامان وبابا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
حورا ساداتحورا سادات، تا این لحظه: 3 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

حنای زندگی

ماه مهر من

1397/7/30 2:53
نویسنده : safa
101 بازدید
اشتراک گذاری


۱مهر: با شروع فصل پاییز همچنان در مشهدیم و با شما دوتا وروجک سفر خیلییی سختتر شده چون متاسفانه بدغذا هم شدین 


۲ مهر : امشب آخرین شب مشهدیم و فردا بسمت شمال

 

۳ مهر : داریم به سمت مسیر گرگان حرکت میکنیم وتو ماشین مشغول بازی هستین
گل پسر قشنگم وسط خوردن بستنی با زبون شیرینت خودت یهو میگی ممنونم خریدی

امشب گرگان میخوابیم و کلی راحت خوابتون برد

جوجه پسرم توی راه برات شب قصه میگم تا بخوابی و تلگهلن زودتر تمومش میکنم یهو بلند میگی بخون.

 

۴ مهر : ا مروز بعد از کلی گشت زنی توی گرگان و ناهار خوران و  بندزترکمن و دیدن غروب زیبا به سمت تهران حرکت کردیم

 

۵ مهر : امروز صبح رسیدیم فیروزکوه و تو یه مسجد باصفا چند ساعت  خوابیدیم و باز به سمت تهران و بعد خونمون حرکت کردیم

 

۶مهر : امشب یک ذوق خاصی داری که فردا بالاخره مبخوای بری مدرسه
شب تورختخواب بلند بلند میخندی من هم صداتو ضبط کردم تا خاطره این شب رو هیچ وقت فراموش نکنیم


۷ مهر : بالاخره روز موعود رسید و امروز صبح ساعت ۶ونیم گل دختر و پسرم بیدار شدین تا یک تجربه جدید رو شروع کنیم
عروسکم صبحانه خوردی با کلی ذوق لباس مدرسه پوشیدی و ساعت ۷ونیم با بابا راهی مدرسه شدیم
نفر اول رسیدی و رفتی سرکلاس با خانم معلمت
مرتضی هم ناراحت هی میگفت میخام برم مدرسه
من و بابا و مرتضی هم از استرس رفتیم دنبال خرید وسایل مدرسه و تا ساعت ۱۱ونیم که بیاییم دنبالت بیرون گشتیم و مرتضی هم ذکر حنانه سادات از زبونش نمی افتاد
بعد هم که اومدیم دنبالت و خانم معلمت گف خیلی بچه ای خوبین نسبت به سالهای قبل و خودت هم هی میگفتی کی دوباره فردا میشه برم مدرسه

 

8 مهر : امروز  روز دوم مدرسه دختر  جیگرم بهم میگی دیگه همراهم نیا تنهایی خوش میگذره خودم برم آخه چرررااا
گل پسرم در حال حاضر شدن خواهر میگه داری میری مدرسه؟ 
بعدم بسته پوشکها رو انداختی رو دستت میگی میرم مدرسه
درحال  بازی  با وسایل خواهری ولی زود حوصلت سر میره

 

۹مهر: جوجه دوساله من صبح ها باهم دیگه کلی میخوریم و میخندیم و تلویزیون میبینیم و جای حنانه و بابا رو خالی میکنیم
دوتا جوجه های هردو عاشق خرما ارده های بابا شدین و میخورین (بقول مرتضی خدا اده) همینطور قاشق قاشق قووتو
گل دخترم  از امروز ظهر دیگه باسرویس مدرسه اومدی خونه و حالا برگشتی خونه و میگی جورابم بو میده منم گفتم بشور بعد شستن جورابتو پشت و رو میکنی که اونورشم بشوری

 

۱۰ مهر : دوسالگیت مبارک متولد ماه مهر من مهربون و شیرین زبون خونمون

از امروز گل دخترم دیگه با سرویس میره مدرسه و مستقل شده جوجه خانم
گل پسر با مامانجون تلفنی صحبت کردی یهو میگی یه دقه گوشی 😊))))) (تقلیذکار از حنانه)

 

11مهر: دخترک خوشمزه اولین تعطیلی آخر هفتته و اعلام میکنی پنجشنبه و جمعه مدرسه کنسله : -))))
 

12 مهر : امروز بالاخره برای چکاپ رفتیم گل دخترم وزن 18 کیلو و قد 107سانت
و گل پسرم 13و 800گرم و قد 90سانت

 

14 مهر : پسرک خوش زبونم وقتی از چیزی خوشت میاد شمرده شمرده میگی دوست دالم اگه از چیزی بترسی و یا بدت بیاد میگی دوست ندالم


17 مهر : دختر ملوسم امروز از رفتار همکلاسیت برام گفتی و غصه خوردم برات بهت گفتم برو به دوستت بگ. زورگویی نکن و یک نامه هم نوشتم برای خانم معلمت

 

18 مهر : قرار شد برای رفع دلتنگیت برات نامه بنویسم که دوستت دارم و خدا مواظبته ان شالله از هفته دیگه همراهت میگذارم توی کیفت

 

۱۹ مهر: امروز صبح به همراه مرتضی اولین جلسه اولیا مربیان مدرسه حنانه رو شرکت کردیم 😂 و از دغدغه هات و نگرانیات به معلمات گفتم گل دخترم که امیدوارم برطرف بشن

 

۲۱ مهر :از دیشب زمزمه کردی که فردا مدرسه نمیرم و امروز برای اولین بار غیبت کردی و نرفتی و باهم رفتیم بیرون و کیف کردی البته برات توضبح دادم که خانم معلمت دلشون برات تنگ شده و راضی شدی دیگه هرروز بری

 

۲۲ مهر : امروز وقتی رفتی فهمیدی موضوع درس دیروز مسواک بوده کلی ناراحت شدی 
به دوستت که اذیتت میکرد کاردستی کاغذی آدم برفی رو دادی و گفتی بهش گفتم دیگه اذیتم نکن

 

۲۳ مهر : دختر کوچولوی من چقدر داری بزرگ میشی که مناسبتای تو تقویم رو توی مدرسه یاد میگیری
امروز هم شهادت حضرت رقیه با چادر و رباس  مشکی رفتین مدرسه و مراسم داشتین
هرروز تو کانال مدرسه فعالیت های کلاسیت رو میبینم و کیف میکنم از بزرگ شدنت
امروز گل پسرم از عمو کتونی چراغدار عیدی گرفتی و اینقدر ذوق کردی برای اولین بار که فقط تو خواب باید از پات دربیارم اونم اگر بیدارنشی و نفهمی

 

۲۸مهر : امروز صبح گل دخترم با حال بد از خواب بیدار شدی و مدرسه نرقتی و باهم رقتیم دگتر چون خیلییی دلت سرم میخواست، بآءا سرم و دارو بستری شدی، خیلی عجیب به داروی سرفه حساسیت نشون دادی چشمات ورم کزد و قرمز شد. اینقدر ترسیدم که نزدیک بود سکته کنم با داروی ضدحساسیت کم کم برطرف شد. و خودت هم بهتر شدی


۲۹ مهر : پسر خوشگلم یاد گرفتی یه خوراکی خوشمزه رو که میشنوی میگی دلم رفت 😂

 

 

پسندها (2)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حنای زندگی می باشد