بهمن 97
9 بهمن : دخترک دغدغه دار من که صبح بخاطر گم شدن تراشت و نتراشیدن مدادرنگیهات خودتو به بیحالی زدی تا مدرسه نری و هربار من میمونم که چطور این فکرا به کله کوچولوت میرسه 💋
10 بهمن : جوجه 2سال و 4ماهه من به بچه تو تلویزیون میگی بچه جون دماغتو نخور :)))
دیالوگ این چه کوفتیه رو هم از شادی یاد گرفتی و میگی این چه کوفتیه یهو گفتم خودم من چه کوفتی ام :))))
13 بهمن : مرتضی کوچولوی من کفشای پاشنه بلند منو پوشیدی و راه میری میگی من آقای دامادم :)))) و به خواهرتم میگی خانوم داماد
26 بهمن : تولد 5سال و نیمگیت مبارک دخترک دلبرکم
مرتضای عشق امروز توی ماشین رادیو گفت آقای شیری زنگ زذن یهو با تعجب گفتی الان آقای شیری مارو میخوره که! : -))))
29 بهمن : عروسک فیلسوف من این روزها سوالاتت همش درباره آفریده های خداست. که آیا خدا آفریدنشون یا نه؟ پرنده ها و چرنده ها و حیوانات و دزدا و همه و همه و امروز پرسیدی که خدا خودش رو هم آفریده؟
جیگرای من اینقدر بزرگ شدین که وقت خوابتون خودتون دیگه توی رختخواب بیهوش میشین
حنانه بعد از خوندن چندیییین قصه و مرتضی بعد از چندبار لالایی خوندن