شهریور98

3 شهریور : امروز بعد از یک هفته شلوغ عیدغدیر، برای چکاپ و واکسن دخترم شجاعم رفتیم وزن و قد شش سالگی 122 سانتی متر و 21ونیم کیلوگرم(22) خداروشکر نرمال بود.

8شهریور: خونمون با حضور عمه و عموتون تولد سه سالگی قمری مرتضی و تولد حنانه رو گرفتیم که برای کیک گرفتنون خون به دلم شد ولی برای ثبت خاطره و شادی و استقلالتون تحمل کردم و حالم خوبه

9 شهریور : امروز هم خونه مامانجون تولد سه سالگی قمری مرتضی و تولد حنانه رو گرفتیم و  هرسه تاتون با محمدجواد به آرزوتون یعنی ماشین شارژی رسیدین

۱۷ شهریور : محرم امسال با دوتاتون همراه زنجیر و شال و دفتر و کتاب و بازی تو حرم و هیئتا همراهمین یا با گریه یا آروم و پر از حس

۱۸ شهریور : الهی مادر فدات بشه پسرم تلویزیون روز تاسوعا میگه عباس شمشیر مرتضی دارد میگی شمشیر منو گفت :-)))

25 شهریور : این چند روز تهران رو با شما دوتا جوجه پایه نوردیدیم. یک روز با مترو یک روز بی آر تی هرروزم کلی ذوق میزدین تو باغ کتاب و نمایشگاه کلی باهاتون خوش گذشت

26 شهریور : پسر عسلم میخوای باباجونو از جاش بلند کنی برات موهیتو آناناس درست کنه میگی باباجون این فیلم خانومانه دخترانه ست تو نباید ببینی

27 شهریور : پسرک باهوش من از تلویزیون شنیدی مهد گرگان میگی گرگا نمیان پیش ما؟

30 شهریور : امروز روز شروع نقش جدید عروسک مامان یعنی کلاس اولی شدنت بود روز جشن شکوفه ها باهم رفتیم مدرسه صهبا و برات کلی خاطره و آشنایی با مدرسه شد
و من دلشکسته از حرفایی که میشنوم بازم خوشحالم از خوشحالیت و حال خوبت
داداش جیگر هم که همش میگه منم میرم مدرسه پسلونه
امروز اومد تو باشگاه مدرسه تون بازی کرد

31 شهریور : دختر عروسکم امشب بعد ماساژ که خیلی بهت کیف داد و منو بوسیدی و قصه و کتاب خوندن برات با آرامش خوابیدی تا فردا اولین روز مدرسه ت رو شروع کنی
خداروشکر مرتضی هم از دیشب سرشب میخوابه تا هردو سرحال بیدار شین