حنانه سادات مامان و باباحنانه سادات مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره
سیدمرتضی مامان وباباسیدمرتضی مامان وبابا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
حورا ساداتحورا سادات، تا این لحظه: 3 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

حنای زندگی

اردیبهشت 98.. 33سالگی مامان

1398/2/31 12:47
نویسنده : safa
50 بازدید
اشتراک گذاری

 

2 اردیبهشت : امروز درکنار شما دوتا عشق 33 ساله شدم و رفتیم سه نفری پیتزا خوردییم

3 اردیبهشت : پسر شیرینم همش منتظر کارتون رمی خرسه هستی و تبلیغشو پایین صفحه میبینی ذوق میکنی بعد ولی برنامه بعدی نیست و کلی بغض میکنی

4اردیبهشت : حنانه ملوسم میگی مامان من دلم نمیخواد با یه غریبه ازدواج کنم

5 اردیبهشت : عزیزای دل مادر سه تایی باهم با اردوی مهد دوست من رفتیم پارک ارم و باغ وحش و خداروشکررر حنانه قشنگم خیلی بازی کرد. من و مرتضی هم دوتایی دوتا بازی سوار شدیم. مرتضای عزیزدلم تجربه جالب باغ وحش رو برای اولین بار چشیدی و هردوتن کیف کردین.


8 اردیبهشت : دخترک شیطون و شلوغکار من امروز میگی مامان کشف کردم مرتضی زیر مبلای ماامانجون جا نمیشه پس دیگه نگران نیستم کسی بره زیر مبلا
بعد هم درباره آفریده های خدا و اختراعات مردم این روزا میپرسی و میگی من برات توضیح بدم
پسرک جوجه هم میخوای بهت نگاه کنم میگی برای منم پسرتم توضیح بده


9 اردیبهشت : امروز هم سه تایی باهم رفتیم نمایشگاه کتاب و مرتضی تا تونستییی گریه و فغان و بغل سردادی و طبق معمول تا برگشتیم خونه لبخند ملیح درکمال آرامش تحویلم دادی
عروسک مامان دخترکم نگرانیت درباره پرواز روح من همچنان هست و اینکه همش موقع خواب میگی فکرای بد میاد تو ذهنم منم برات توضیح میدم تو میتونی شکستشون بدی و کنارتم و تو هم آروم میشی یعنی امیدوارم


10 اردیبهشت : عروسکم امروز هم جشن خداحافظی پیش دبستانیت رو برگزار کردی و اومدی خونه و با مقایسه عکسای روز 7مهرت دیدم چقدرررر بزرگ و بلندتر شدی

11 اردیبهشت : امروز پارک نزدیک مدرسه تون رو با بازی و خوراکی گذروندی
ظهر هم باهم کارتای خرسی رو برای دوتا مشتری تحویل اسنپ دادی فروشنده کوچولوی من


14 اردیبهشت : پسرکم هم شاعر شدی و میخونی پدربزرگ خوبم... داره میره مهمونی 😊 )


17 اردیبهشت : حنانه چیگر بجای روزه کله گنجشکی برای خودت روزه کله طوطی ای اختراع کردی و میگی خیلی سخته اصلا نباید چیزی بخوری

۱۸ اردیبهشت : جوجه مرتضی همش تکرار میکنی حنانه رفته مدرسه توحید : -)) 
حنای قشنگم ازت معذرت میخوام که گاهی با درددلم قلب کوچولوتو به درد میارم منو ببخش


19 اردیبهشت : پسر قشنگم وقتی ازمون میپرسی تو مقولی یا مقالی(اسمای خیالی) میگیم نه میگی بی انصاف

21 ارذیبهشت : امروزرفتم برای معارفه تو مدرسه صهبا و پسندیدم
نفس دخترباهوشم میگی پلاک خونه مامانجون 51 هست ازراست میخونی 5و 1میشه 51

22 اردیبهشت : هردوتاتون عاشق اینین جمله بسازین بگو آمبولانس بگو کباب


26 اردیبهشت : دختر عروسکم از خواب که بیدار میشی با هم صحبت درددل میکنیم امروز درباره مهربونی خدا گفتم که خوابیدن روزه دارم ثواب داره و بعد بحث سوسک و کشتنش میشی میگی کاش منم بچه خدای مهربون بودم و بجای سم حشره ها یه چیزی میدادم که تبدیل به یه حیوون خوشگل بشم :- ))

درمورد مغز هم میگی چطوری دونفر یهو یه حرف به ذهنشون میرسه حتما مغزاشون به هم وصله

پسر ورپریده م به زور میخوای غذای خودتو دهنم بذاری میگی تو پسرمی وز وز برو تو دهنت :- ))

دخترک جیگرم اصرارت بر اسم دکتر ارمست بجای دکتر ارنست هم خنده داره :- ))))

27 اردیبهشت :  دختر ورپریده سریال بینم که ازین موضوع ناراحتم ولی چاره ای ندارم چون خونه خودمون نیستیم، میگی مامان مامان میگم بله میگی هیچی فقط میخواستم صدات کنم
پسر شرور ماامان داشتی با شیطنت بازی به سمت حنانه پرت میکردی و من مانع سدم و خورد به دست و صورتم و ناراحت شدی گفتی بیا منو بزن خودت زدی تو صورتت پسر مهربونم

29 اردیبهشت : جنای شیرین زبونم تا میبینی مامانجون رفت به شستشوی زمین میدوی میگی مامانجون کاری از دست من برمیاد کمکت کنم :- )))

پسر خوشمزه م عادت کردی تا میخوای برات قصه بخونم یا قصه بگی میگی بگین بسم الله
 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حنای زندگی می باشد