حنانه سادات مامان و باباحنانه سادات مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره
سیدمرتضی مامان وباباسیدمرتضی مامان وبابا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
حورا ساداتحورا سادات، تا این لحظه: 3 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

حنای زندگی

شروع مهر کلاس اولی

1398/7/30 16:07
نویسنده : safa
77 بازدید
اشتراک گذاری

1 مهر : امروز اولین روز کلاس اولی دخترک قشنگمبا معلمی که خودت دوست داشتی در مدرسه صهبا با صندلیهای رنگارنگ و جذاب 
امروز غروب سر عزیز دلم خورد زمین و دلم کباب شد و با نگرانی که کاریت نشه و خداروشکر بخیر گذشت
2مهر : صببحا که حنای زیبام سر کلاسه مرتضی لذت میبره از تو خونه نشستن و هرچی التماس میکنم بریم بیرون قبول نمیکنی و با بازیها و بلندگو و نقاشی خودتو سرگرم میکنی

امروز هم که صبح حنانه رو بردیم مدرسه یهو یه پسر مدرسه ای رو جلوی مدرسه حنانه دیدی و فریاد زدی همکلاسی من :- )))
 

3 مهر : پسر نازنینم  امروز هم تو شیطنت کردی و از سرسره پریدی و نمیتونی راه بری و بازدلم از یه بلای دیگه آشوبه

اولین مشق شب اولیت هفته کلاس اولت دور دوزی دستمال مدرسه بود که فوق العاده کیف کردم ازت

امشب برای اولین بار مرتضی به تقلید از حنانه توی روضه گفتی مامان گوشی تو میدی؟ میشه بازی  کنم؟ منظورت هم همون نقاشی و قصه بود

6 مهر : دخترک عزیزم امروز اولین جلسه مدرسه ت رو با مرتضی اومدیم و حسابی از دیدنت کیف کردم توی باشگاه فیلم زبان انگلیسی میدیدی و بعد هم ژیمناستیک و هنر داشتین که اومدین پیش ما و از دیدن شادیت کیف کردم

7 مهر :  امروز بصورت جدی پروسه دستشویی رفتن شازده آغاز شد و خدا رحم کناد به من که تا الان موفقیت آمیز نبود
فقط خاطره اولین برخوردت دلمو برد که گفتی جیش داغ 

دخترک نازم هرروز برام کاردستی می سازی ولی بدستم نمیرسه امروز خیلی ناراحت شدی بعداز کلی گشتن کیفت گفتی فکر کنم جا گذاشتم مادر به فدات

8 مهر : بالاخره ساعت 5عصر بعد از کلی کشمکش شازده دستشویی رو متبرک کردن و قدری امیدوارتر

9 مهر : دخترکم هنوز صبحا درخواست داری همراهت بیام مدرسه تا توی کلاس و نمیدونم تا کی میخوای عادت کنی
پسرک قشنگم در آستانه سه سالگی فدای دغده هات بشم که میگی دزدا کجا میرن؟ مرغ و خروسای کنار خیابون نمیان وسط زیر ماشینا؟
در پی شیطنت ها و آسیبهای هرروز گل پسر که دیروز به هردوتون شربت بهارنارج دادم، حالا تا سر گل پسر میخوره به جایی میگی شربت بهارنالنج میخوام یاد حنانه که میگفت آب قند برام بیار
امروز ظهر هم پروزه آسید مرتضی موفقیت میز بود امیدوارم اثر داشت بشه برچسبا

10 مهر : پسرک مهربون و مظلومم تولد سه سالگیت مبارک
از صبح ازم درخواست کیک داری که گفتم حنانه از مدرسه برمیگرده و سه تایی درست میکنیم
برای چکاپ قد و وزنت هم رفتیم که به وزن 15و نیم و قد 98و نیم رسیدی
امروز برات خاطره تعریف کردم که وقتی بچه بودم یهو گفتی یعنی وقتی پیش پدرومادرت بودی :- )))
حنای زیبا هم امروز اولین اردوی مدرسه حرم رفتی و بعد هم تو خونه باهم کیک پختیم

11 مهر : پسرک خوشمزه یاد گرفتی که  کتاب برام انتخاب کنی که اسمش چیه و شب اینو برام میخونی؟
یا اسم کلر ژوبرت رو هی تکرار میکنی که نویسندشه :))

13 مهر : دخترک هنرمندم تو کارگاه بافت دستبند یه دستبند یاد گرفتی و اومدی به منم یاد بدی
پسرک غرغروی من همچنان هیچجوره همکاری نمیکنی برای دبلیوسی  و کلافه م کردی

۱۴ مهر : امروز با ذوق عروسکم اومدی خونه و گفتی به یک کلاس سومی بافتنی دستبند یاد دادم

پسرکم کارتای بالا بالا رو آوردی میگی بیایین کارت بازی باید سکه بندازیم

وروجکا حرم رو روی سرتون گذاشتین
مرتضای ورپریده کف سنگا خوابیدی و میچرخی رو پشتت و میگی مثلا من پنکه ام :- )))

15 مهر : پسر ورپریده مرتضی داره روی کارت بازی رو میخونی میگی نوشته نباید بریم دستشویی

پسرک شیطون میگی اسم همکلاسیای من همشوون مزتضاست :- )))

۱۶ مهر : دخترک عاقلترینم امروز اسم مرتضا رو دوتایی کردی و میگی اینطوری هردوتون راضی باشین مادر بفدات مهربونم
پسرک شیرینم امروز بدون خطا فقط دستشویی رفتی و کلی خوشحال شدی خودت

17مهر: پسرک زیبا امروزصبح بعدپست باهم رفتیم حرم و گفتی من باباتم و همش دخترم دخترم میگفتی بهم با صدای مردونه :- ))) بعد آبنبات خریدی گفتی کاش برای خواهرمم می خریدم

18 مهر : حنانه قشنگم بطورمرتب فعلا از اول مهر داری هفته ای یک قرص آهنت رو میخوری و سیدمرتضی هم اولینش رو امروز خوردی

مادرررر به فدات گل پسر حماسی طور میخونی لکب یا حسَین 
حنای گلم رفتی امشب خونه مامانجون بخوابی دلبرم تنگه دلم برات

19 مهر : دخترک هنرمندم از دیشب که خونه مامانجون موندی با کاموا برای خودت شال گردن انگشتی بافتی عروسکم
گل پسر امروز خونه مامانجون مرتب دستشویی رفتی امشب هم برای اولین بار گفتی مامان دستشویی دارم

از امشب حنانه برات فضا و سیاره مشتری و نجوم جذابترشده و کلی برات توضیح دادم که کارگاه نجوم باید بری


20 مهر : پسرک گلم امروزبا آجرهات موتور بچه گانه اختراع ک ردی مهندس کوچولو

برای مرتضی صبح با شیر وشکر بستنی یخی درست کردم بعد ظهر با حنانه خوردن پسر بلا میگه ای کاش تو مدرسه بودی من تنها بستنیو میخوردم :- ))

21 مهر  : عروسکم امروز صبح که بهانه خوابالودگی برای مدرسه ت آوردی و گفتی نمیخوام برم مدرسه با پرس وجو ازت گفتی کارگاه زبان رو نمیخوام برم منم گفتم مجبورنیستی بری و رفتم برات کتاب آموزش لغات انگلیسی رو آوردم و گفتم منتظر بودم یه روز اینو بهت بدم و برات گفتم مدرسهفقط کمکت میکنه چیزای جدید یادبگیری بعد کلی حرفا گفتی باشه میرم مدرسه دیگه قصددارم کارگاه زبانو برم نمیدونی حال خودم ده برابر از توبهتر بود بعد از این حرفت

22 مهر : دخترک هنرمندم امروز هم با گیره روسری دستسازت کلی ذوق کردم
پسرک اذیت کنم تو دستشویی میگی برعکس اگه بگی بشین پامیشم اگه بگی پاشو میشینم

28 مهر : پسرک خرابکار مبتکرم میخواستی باچاقو توپ بادی باباجون خریده رو ببری و میگی میخوام ببینم توش چیه

29 مهر : خدا به من صبر بده بتونم دربرابر مقاومتای مرتضی برای دستشوییش  کمتز حرص بخورم و همش بگی مامان دعوام نکنی بهم جایزه بدی : -)))

حنانه نازم امروز اولین سرمشق آوانویسیت رو آوردی خونه برای نوشتن و البته مشغول بازی هستی و کاملش نکردی
امشبم از ذوق اردوی فردا بوستان نرگس زودد خوابیدی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حنای زندگی می باشد