حنانه سادات مامان و باباحنانه سادات مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
سیدمرتضی مامان وباباسیدمرتضی مامان وبابا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره
حورا ساداتحورا سادات، تا این لحظه: 3 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

حنای زندگی

باز آمد بوی ماه مدرسه و کتاب

  ۱مهر: عاشق اینی بچه مدرسع ای ها که تو تلویزیون نشون میده ببینی :-)) پرتقال نوبر امروز اصلا دوست نداشتی :-) تا صدای اذان رو میشنوی دنبال مهر میگردی بری سجده :-)) می ایستی و دو قدم راه میری ولی میترسی ادامه بدی :-) ۲مهر: با ذوق زیاد روی پاهات وامیستی دوباره میخندی و میوفتی و دوباره بلند میشی :-)) ۴مهر:از دیشب حالت بده تب داشتی دوبار بردیمت دکتر که گفت ویروسه خداروشکر الان خوب شده بر اثر بالا آوردن و شیاف استامینوفن ۶مهر:یاد گرفتی بگی "نه" ! امشب یهو تو رختخواب شروع کردی به چند قدم راه رفتن! کلی ذوق کردیم :-) ۸مهر: الو الو یاد گرفتی بگی :-) ۱۲مهر: این روزا چشم از عکس کعبه تو تلویزیون برنمیداری :-) فکر کنم علاقه...
29 مهر 1393

مهمونی جشن تولد یکسالگیت و پایان تابستون

  ۸شهریور: امشب هم به خوبی و خوشی مهمونی جشن تولد روز دختر تموم شد واقعا با اون لباست مثل فرشته ها شدی و خانوم بودی کل مراسمو ۱۱شهریور:امروز با قاشق خودت بستنی خوردی اخرش هم ظرف بستنی رو سر کشیدی :-))) حتما باید یه قاشق دستت باشه موقع غذاخوردن خودت قاشقو پر کردی و غذاتو خوردی با کمک مامان:-) ۱۴شهریور:علاقه مند شدی موقع چهاردست و پا یه چیزی رو با یه دستت بگیری دنبال خودت بکشونی یه روز عروسک یه روز موهای من! امروزم یه بالشت اندازه خودت :-)) ۱۵شهریور:رو تخت مامان با عروسک زردت غلت میزنی و کله معلق بازی میکنی :-) امشب شب ششمین سالگرد قمری عقدمونه و من و تو تنهاییم :-( ۱۷شهریور:اگر یه چیزی بخوای که بدستت ندیم یهو سرتو میزاری زمین گر...
29 شهريور 1393

سفر شمال تابستونی

  ۱شهریور:امروز صبح ازنهران به سمت شمال حرکت کردیم تا تو دختر جیگر بری کنار دریا برای اولین بار اول جاده قزوین رشت، خیار چنبر رو امتحان کردی :-))) حیف تونلهای اتوبان شمال رو ندیدی تو خواب ناز بسر میبری برای اولین بار کنار دریا در شهر کیاشهر اومدی که بیشترش رو خواب بودی:-)  ۲شهریور:امروز رفتی کنار دریای انزلی و دستت رو به آب دریا رسوندی:-)) عصر هم توی آستارا دستی به آب دریا زدی و باهم قایق سواری بابا رو تماشا کردیم :-)) امشب هم توی جاده زیبای گردنه حیران بسمت اردبیل حرکت کردیم که تو اکثر مسیر رو تو ماشین خواب بودی! بعد از یه شام خوشمزه سه نفری با بابا تو چلوکبابی اردبیل نیمه شبانه به سمت سرعین حرکت کردیم :-) ۴شهریور:ا...
29 مرداد 1393

تولدت مبارک عروسک مامان

  ۲۶مرداد:چه چیزی می تونه شیرین تر  قشنگ تر و رویایی تر از  تولد یه دختر کوچولو باشه كه یک ساله می شه یک سال پر از خنده و شادی گذشت  یک سال پر از نگرانی های مادرانه و پدرانه گذشت  برای ما باورش سخت است اما شاهزاده کوچولوی ما یک ساله شد ۲۷مرداد: امروز نوبت واکسن یکسالگیت بود که بعد از تموم شدن واکسن یه گریه ملوس کوتاه کردی، با قد ۷۹سانت و وزن ۹کیلوگرم! تقلید صدای خنده و کلاغ پر گفتنت دل همه رو برد  ۲۸مرداد: یاد گرفتی در کابینتای پایینی رو باز کنی بری روش وایستی و وسایلشو بریزی بیرون با بابا رفتیم وسایل مراسم تولدتو خریدیم ۲۹مرداد: در ورودی رو باز و بسته میکنی و به ورودی راهرو علاقه مند شدی:-)...
26 مرداد 1393

در آستانه تولد یکسالگی

  ۱۳مرداد: تو راه برگشت تو مسجد با یه دختر بچه خداحافظی کردی و دست تکون دادی فدات شم:-) ۱۵مرداد:امروز ۹شوال یک سال قمری از عمر نازنینت سپری شد. مامانی اینا رو دعوت کردیم خونمون شام. کیک اوردن و جشن های تولدت آغاز شد ۱۸مرداد: صبح رو تخت خوابیدی یهو شروع میکنی مامان و ناز میکنی قربونت بشم دندون چهارمت هم نیش پایین دراومد بسلامتی ۱۹مردا: با گریه قدبلندی میکنی دستت رو برسونی به دکمه های تلویزیون برات یه میز عسلی گذاشتم زیر پات تا به هدفت رسیدی کلی ذوق زده جلو تلویزیون مشغول بازی با کلیداش شدی ۲۰مرداد: الهی فدات بشم همراه من کلاغ پر میگی با صدای نازت بعدش شروع به دست زدن میکنی ۲۱مردا: پنجمین دندون مرواریدت از بالا نیش زد عروسک ک...
25 مرداد 1393

سفر مشهد تابستانه

  ۲۳تیر:کنترل وگوشی تلفن رو میگیری دم گوشت مثلا حرف میزنی بعدش میگیری جلوی تلویزیون که کانال عوض کنی فدات بشم:-)) ۲۵تیر:امروز صبح فاصله ماشین تا خونه مامانی حالت بد شد و کلی استفراغ کردی! دیگه کامل یاد گرفتی از مبل رفتی بالا تا به اوپن برسی ۲۶تیر:فرشته من امروز یازده ماهه شدی!:-) بخاطر تعطیلی غیرمترقبه امروز بخاطر آلودگی هوا، چکاپ نتونستم ببرمت :-( ۲۹تیر: اومدیم مشهد برای بار دوم سوار هواپیما شدی و کلی وروجکتر جیگر بعداز یه ذره غریبگی باهمه صمیمی شدی و دلبری میکنی! خیلی خوب غذاهای مامانجونو میخوری! ۱مرداد: هرشب قبل از سحری باهم میریم حرم امام رضا و جوجه کوچولوی من همشو خوابی :-* ۲مرداد:امشب افطار با خاله جانها رفتیم پارک م...
25 مرداد 1393

تابستونه

  ۱۶تیر: امروز گلنار رو نگاه کردی جوجه من وقتی راهنمایی بودم این فیلمو با مدرسمون دیدم ۱۷تیر:امروز روضه گرفتیم و دارم برات آش دندونی هم میپزم برا افطار به مهمونا! امیدوارم خوب بشه و خاطره خوبی بمونه:-) خداروشکر یه روضه خوب و یه آش خوشمزه با طرح دندون به مهمونا دادیم :-) ۱۸تیر: همش یادگرفتی ایستاده شیر میخوری:-))) وااای دیگه نمیزاری پوشکتو عوض کنم گریه میکنی ناجوررر ۱۹تیر:کنترل تلویزیونو میگری جلوش مثلا داری کانال عوض میکنی :-)) توپ رو پاس میدی و وقتی بهت پاس میدم میری دنبالش میاریش :-* ۲۰تیر:گوشی تلفنو میگیری دم گوشت مثلا حرف میزنی :-)">روزانه ۴ ۱۶تیر: امروز گلنار رو نگه کردی جوجه من وقتی راهنمایی بودم این فیلمو با مد...
21 تير 1393

تابستون اومد

  ۱تیر: اولین روز تابستون امروز با دوستای دوران مدرسه مامان و نی نی هاشون رفتیم بوستان و ارگ سالاریه! خیلی خوب بود! ۳تیر:امروز از سبزی جعفری باغچه بابایی جون توی سوپت ریختم! ۴تیر:یادگاری خودکار به دست میگیری و باز و بسته ش میکنی و امروز بردیش به سمتر۵کاغذ که مثلا ادای منو دربیاری بنویسی! واااای امروز بابا یه مروارید خوشگل تو دهنت کشف کرد اونم دندون سومی بالا سمت راست!!! مبارکه فسقل بابا بهت عیدی داد،همینطور مامانی (شاید گریه ناگهانی سحرگاهیت برای همین بوده!!) ۶تیر:امشب بابا به بدنت تو حموم سدر زد تا پشه ها دیگه اذیتت نکنن ۷تیر:یهو سحری پاشدی همراه ما سر سفره اولین سحر در آخرین روزشعبان ۸تیر:اولین ماه رمضانت مبارک! شله زرد و شل...
21 تير 1393

پایان بهار

  ۱۹خرداد: امروز برای اولین بار کنارمبل خودت رو پاهات چندثانیه ایستادی :-* ۲۰خردا :خودت از پله های اتاق مامانی داری میری بالا!!! ۲۳خراد: امروز نیمه شعبان رفتیم تهران و تو برای اولین بار رفتی خونه پدربزرگت در آستانه ده ماهگی(هیچکس از هم جز پذربزرگت نبود)!!! ۲۴خرداد:برای خودت دور خونه میچرخی و با هرچی جلو راهت بیاد بازی میکنی عسل؛ صبح تو آشپزخونه بودم یهو دیدم نیستی! دنبالت اومدم دیدم جلو در راهرو داری بازی میکنی ۲۵خرداد: تازه یاد گرفتی دستت رو میکنی تو لیوان آب، خوشت میاد دستت خیس میشه بعد به من نگاه میکنی و میخندی!:-) ۲۶خرداد:امروز ده ماهه شدی یه تیکه کیک بزرگ برات گذاشتم بعد از کلی تعجب و خندیدن به مرن از این اتفاق هیجان انگیز...
21 تير 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حنای زندگی می باشد