حنانه سادات مامان و باباحنانه سادات مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره
سیدمرتضی مامان وباباسیدمرتضی مامان وبابا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
حورا ساداتحورا سادات، تا این لحظه: 3 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

حنای زندگی

زمستانه 94

۴دی: وقتی به حرفت توجه نمیکنیم میگی صدای منو میشنوی؟! مرتب از خاطراتت تعریف میکنی و میگی یادته فلان و بهمان:-)) ۷ دی: برای چکاپ دکتر مصاحب کلی آزمایش خون انجام دادی و کلی داروی تقویتی و اشتها و امگا۳ و شیرخشک باید بخوری ۲۴دی:تو راه پرواز به مشهد برای خودت لم دادی رو صندلی و حرف میزنی ولی فقط یکساعت دووم آوردی و میخواستی با جیغ و داد پاشی راه بیفتی ۲۶ذی! روز تولذ ۲۹ماهگیت در را برگشت از مشهد به تهران رفتیم مهتاب و ناهار خوشمزه زدیم ۲۷دی: دیدن مامانجون سرماخورده میریم میگی سلام مامانجون مریضی؟ نبینم مریضی!! :)) برای اولین بار شیرخشک رو برات شروع کردم و چقدر هم دوست داری!!! و شروع دوره شربت اشتها و سانوستول ۲۹دی: به عشق شیشه ات هروز ش...
29 دی 1394

آذرانه

۱۱آذر: خیلی وقته معنی کلمه آندیس رو نمیفهمم تازگیا فهمیدم یعنی میخای اندازه گیری کنی میگی بذار آندیست کنم :-)) خودتو بغل کردی بعد بهت میگم نیفتی از بغلت، یهو خودتو مینداری میگی از بغلم افتادم :-)) ۱۵آذر: هزچی میشنوی و تو حافظه کوچولوت نگه میداری و سر بزنگاه استفاده میکنی امروز یهویی در جواب به مامانجون گفتی خدا قبولت کنه:-)) چون از بابا شنیدی میگه خدا ازت قبول کنه:-)) باز میگی من حیفم منو نخور :-)) تمام شعر تیتراژا و پیغامگیر رو طوطی وار همراشون تکرار میکنی
28 آذر 1394

پاییزانه

  ۷آبان: عاشق خوردن چای روضه شدی حتما باید میل کنی :-)) ۱۲آبان:با تلفن با آدم خیالی صحبت میکنی و میگی امروز با دوستام رفتیم جنگل، الان تو جنگلیم:-)) ۱۷آبان: قاشق شیشه ای رو گرفتی رو کتابت مثل ذره بین  عکساش بزرگ شده کلی باذوق میگی اینو نگا کن دوربینه :-))) تو بازی خودت یهویی گوشی موبایل رو برداشتی میگی برم وایتساپ!! :-)) خم شدی مثل پیرزنا دست به کمر و عصا بدست میگی سلام علیکم حاجاقا شدم :-)) ۱۹آبان: در راهرو رو باز میکنی و میگی ماشالا خودم تونستم باز کنم :-)) ۲۵آبان: علاقه بسیار زیادی داری فقط و فقط خودت بلال و پرتقال و لیمو و نارنگی رو برای همه پوست بکنی:-)) ۲۶آبان: بیست وهفت ماهگیت مبارک عشق مامان به همه میگی شما بگین ...
28 آبان 1394

دیدار شیرینت در پاییز

روزانه ۲۵ ۲مهر:بعد از یک هفته دوری از وجود نازنینت با یه لبخند از خواب بیدار شدی و پریدی بغلم ۴مهر: سیب زمینی و بادوم رو میگیری کنار گوشت تلفن صحبت میکنی باهاشون :-)) ۸مهر: وروجک میگی مامان توروخدا ناراحت نشی.. اگه ناراحت بشی منم ناراحت میشمااا :-))) ۱۴مهر: وقتی داری شیطونی میکنی و من بهت یه چیزی میگم، زود میگی شما تلویزیونتو بببین، شما ظرفاتو بشور :-))) ۱۸مهر: رنگای زرد و قرمز و صورتی و سبز رو کاملا تشخیص میدی تبلیغ ورزشی تردمیل مادربزرگ و حفظ شدی و باخودت میخونی با خودت میخونی مامانم میگه حنانه تو خیلی باهوشی :-)) :-* ۲۶مهر: ۲۶ماهگیت مبارک عشقمممم وقتی درجواب صدا زدن مامان، بابا میگه بله؟ زود بهش میگی مگه تو مامان هستی؟ :...
19 آبان 1394

سفر کربلا و دوری از تو...

روزانه ۲۴ ۱شهریور: تو سفر اصفهان و شهرکرد کلی تو ماشین شعر و دست دست راه انداختی و به همه حال دادی:-)) همه داشتیم خودمونو بهت معرفی میکردن بعد یهو بابا گفت علی بطحایی هستم یهو تندی جواب دادی توام بطحایی هستی؟!! :-))) ۷شهریور: به هر بچه ای میرسی از خود بیخود میشی که باهاشون بازی کنی چنان سلام و خدافظ بچه ها میگی که انگار دوست چندسالتن فدات بشم :-)) ۸شهریور: جملاتمونو خیلی با دقت گوش میدی و تکرار میکنی؛ مثلا: هرچی تو بگی، قربونت بگردم، چشم،.. :-)) ۱۱شهریور: خودت درو یخچالو باز میکنی میگی مامان اینو میخام امروز برای اولین بار به موهات قیچی زدم ک رشد کنه! ۱۲شهریور:درحال خوردن بیسکوییت، یهو شکل اسب و گربه رو کشف میکنی و میگی اسبه ت...
30 شهريور 1394

دومین سالگرد تولد عشقم و سفر اصفهان

روزانه۲۳ ۱مرداد: امروز روز بدون تبلت بود! :-)) با هزار ترفند و سرگرمی امروز سراغ تبلت نرفتی و بازی نکردی شکر خداااا ۳مرداد:عروسکاتو کنار هم میچینی بهشون میگی باهم دوست باشین :-)) تلویزیون اخبار ورزشی داشت بهت میگم کنترلو بیار بزنم شبکه پویا میگی فوتبال میبینم خخ ۴مرداد: فدات بشم که دوسال قمری شدی و امروز مشخص شد کربلای عرفه اسممون دراومده خوش قدم من :-* ۱۲مرداد:بابا هرشب برات قصه میگه و تو پشت سرش تکرار میکنی اینقدر علاقه مندی ک صبح یهو چشماتو باز کردی و باخنده گفتی قصه بگو :-)) ۱۵مرداد: امروز با دوستای مدرسه مامان رفتیم کافه تولدبازی کردیم و کلی کادو خوردیم(۵۰تومن ازت قرض گرفتم! و پس دادم) ۱۸مرداد: یاد گرفتی میگی تویوخدا ا...
30 مرداد 1394

آغاز تابستان 94

روزانه۲۲ ۳تیر: داری میزنی رو شکم بابا بعد من میگم من شیکم ندارم یهو میگی بخرم؟ ۹تیر: قصه ها و شعر ا و دعای فرج و حمد و توحید رو همش با خودت زمزمه میکنی صداتو ضبط کردم ۱۱تیر: قربون اون حافظه کوچولوت برم که تو ذهنت همه چیو نگه میداری و بعد تعریف میکنی  ۱۳تیر: غذای این یکی دو ماهت یه سوپ گوشت و پلو مخلوط و املت رو میخوری و نمیدونم چرا وزنت کم اضافه میشه :-( ۱۶تیر: از خواب بیدار میشی با صدای خوابالود میگی مامان چیکار میکنی؟ :-)) ۲۰تیر: با خودت میخونی چرا رفتی چرا من بی قنارم خاله ازت پرسید مایو داری گفتی ماهیو؟ ۲۵تیر: وقتی غذایی رو دوست نداری بخوری میگی نمیخورم حالم بد میاد :-))) دعای فرج رو کامل میخونی بعد ...
29 تير 1394

خرداد 94

روزانه ۲۱ ۵خرداد:امشب بالاخره بدون شیرخوردن با هزارجور سختی و تاپ بازی و راه رفتن خوابت برد... ، خدا خودش کمک کنه :-) ۱۳خرداد: سحر نیمه شعبان بعد از کلی دویدن با بچه ها تو رواق حرم حضرت عبدالعظیم حسنی توی صحن دنبال کبوترا کلی شادی و خنده کردی ۱۵خرداد: دوست داری فقط توی بغل من بخوابی ‌و سرتو رو شونه م بذاری یا درازکش سرتو رو پام بذاری و بخوابی نفسممم ۱۶خرداد:امروز برای اولین بار که تا لنگ ظهر خوابیدی و عصر خوابت نبرد شب زودتر از همیشه ساعت ۱۲خوابیدی ۱۷خرداد: داری رنگین کمان شبکه پنج میبینی یهو میگی نیما پیدا شد خوابیده بود ۱۹خرداد: وروجک بهت میگم داری چیکار میکنی میگی دارم شلوغ بازی میکنم ۲۴خرداد: عاشق آب بازی تو است...
30 خرداد 1394

اردیبهشت 94

روزانه ۲۰ ۱۱اردیبهشت:عکسای کتاب رو ورق میزنی به متن که میرسی میگی بخون :-) آقای گابی رو هم کامل میشناسی :-)) ۱۹اردیبهشت:روز تولد بابا شروع به خوردن شیشه کردی و امیدوارم شروع خوبی باشه ۲۲اردیبهشت:از روز شنبه که شیرخوردن توی روز حذف شده ماشالاااا اینقدرررر خوب غذاهاتو میخوری که با کلی کی و حال همش برات درحال غذا پختنم :-* فدات بشم که روز ب روز عاقلتر و باهوشتر میشی و کلمه جدید تکرار میکنی امشب توی فرش فروشی گیر داده بودی به باب اسفنجی همش تکرار میکردی باب اسفنجی :-) به بابا پشت فرمون میگی رانندگی کن :-)) ۲۳اردیبهشت: با تلفن که صحبت میکنم بعدش یهو میگی کی بووود? :-)) امروز از مسحد که رسیدیم جلو در خونه دویدی گفتی خونمون :-)) ۲۵ار...
29 ارديبهشت 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حنای زندگی می باشد