حنانه سادات مامان و باباحنانه سادات مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
سیدمرتضی مامان وباباسیدمرتضی مامان وبابا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
حورا ساداتحورا سادات، تا این لحظه: 3 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

حنای زندگی

بهمن 96

1396/11/28 17:44
نویسنده : safa
98 بازدید
اشتراک گذاری

۲ بهمن: نفس گلی مامان قبلا دوست داشتی رو زمین سفره پهن کنیم که پتوت رو بندازی زیرمون که قایقه و تو آب غرق نشیم 😂😂

۳ بهمن الان هردوتون میدوین رو صندلی مخصوصا جوجه پسر وقتی گرسنه ای به به کنان میشینی رو صندلی
اسب کوچولوی خواهری الان بازی داداشی شده برای خودش کل خونه رو میچرخه
شازده پسر همچنان عشق توپ همه جا توی کتاب و دفتر و شبکه پویا دنبال توپه و گریه کنان هم باید از استخر توپ خونه بازی بکشیمت بیرون

۸ بهمن: هرروز پسرفسقلی برام با دستمالایی که از کشو مبریزی بیرون در و دیوار و یخچال و پلوپز تمیز میکنی مثل حنانه

۱۰ بهمن: ۱۶ماهگیت مبارک گل پسرم
با زبون بی زبونی، اوم اوم کنان خواسته هاتو ازم میخوای و دلمو میبری مثلا میخوای سوار دوچرخه حنانه بکنمت و بچرخونمت
نقاشیای گل دخترم روز بروز قشنگتر و جالبتر میشه تام و جری و کلا شخصیتا و منظره ها رو عالی میکشی

۱۳ بهمن: امروز چهارتایی رفتیم اطراف برف بازی به خاطر عروسکم که کلییی به دخترکم خوش گذشت و برف بازی کرد ولی از شدت سرما از چشمای مرتضی اشک میومد زود بلند شدیم کلی هم متعجب بود

۱۷ بهمن : امشب برگ تازه ای از مدل مرتضی رو دیدیم، تو فروشگاه رفاه بابا سوار ماشینش کزد تا مثل حنانه رانندگی کنه ولی با گزیه پیاده شد تا آخر ول کن نبود رفتیم اسباب بازی فروشیا یهو تا چشمش به متشینا افتادساکت شد و خودش انداخت روشون. بعدم سوار یک ماشین شد و یهو دیدیم راه افتاد وسط خیابون حنانه فقط هاج و واج مونده بود از کاراش امشب 😂

۱۹ بهمن : از امروز صبح عروسک مامان کلاس نقاشی کانون پرورش رو شروع کردی و امیدوارم لذت ببری

23 بهمن: دخملی مامان خوابای خوشگلت رو از خواب بیدار میشی و تعریف میکنی از اتوبوس کشتی و...
امروز میخواستی به مامانجون از صورت کیتی توضیح بدی  گفتی صبر کن تو چشمام کیتی رو ببینم منظورت این بود تو ذهنم ببینم 😚

پسرک کتابخونم با عشق مثل خواهرت کتابا رو ورق میزنی و میخونی 

اصلا یه پسر اینقدر شیرین داریم  که با آدمای غریبه  اینقدر راحت بازی کنی و شیرین یازی دربیاری

24بهمن: امروز کلی برات از مردم آزاری و احترام حرف زدم بعد طبق معمول که خواستی مرتضی رو آزار برسونی گفتم پس من با کی حرف میزدم گفتی با دیوار 😊)

۲۸ بهمن : امسالم با دوتا وروجک روضه های مامان جونی شروع شد خداروشکر
حنانه که با حضور بچه های دیگه خیلی بهش خوش گذشت
مرتضا هم که توی راه پله ها و پارکینگ در حال گشت و گذار بود :-))

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حنای زندگی می باشد