حنانه سادات مامان و باباحنانه سادات مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
سیدمرتضی مامان وباباسیدمرتضی مامان وبابا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
حورا ساداتحورا سادات، تا این لحظه: 3 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

حنای زندگی

اردیبهشت من

  ۲اردیبهشت: امروز ‌مامانت سی ساله شد با کلی آرزوهای خوب برای تو یگانه عشقم :-* ۴اردیبهشت: امروز داری شبکه پویا میبینی تلویزیون میگه مامانم میخاد برامون بچه میاره یهو با ذوق میگی مامان برا منم یه بچه بیار :-))))) ۸اردیبهشت: عروسکو گذاشتی بغلت قرآن رو برمیداری میخونی میگی خدایا پای بچم خوب بشه :-)) ۱۱اردیبهشت: بابا داره یواشکی با بازیا قلقلکت میده هی برمیگردی میگی کی بود، بار آخر تا فهمیدی کار باباست میپری کنارش میگی منو سرکار گذاشتی :-)))) به بوها خیلی حساس شدی مرتب میگی مامان بو میاد، بوی آشغال میاد، بوی چیه؟ ۲۳اردیبهشت: داری به خاله جون دعوا میکنی نباید اسم تکراری بگین من خالجون میگه برو توت فرنگی جواب میدی برو یه توت فرن...
28 ارديبهشت 1395

آغاز بهار ۹۵

  ۱فروردین: امسال تعطیلات عید بخاطر شما فنچول خانم سه تایی باهم تو خونه موندیم و فقط یه سفر کوتاه و گردش و خرید به تهران ۱۵فروردین: پروژه دستشوییتون بسلامتی با موفقیت بعد از حدود دو ماه پایان یافت البته هنوز شب ها و ببرون از خونه با احتیاط عمل میشود 😏 ۲۴فروردین: دوباره عشق شیشه شیرخشکیت برگشته ۲۵ فرودین: میگی مامان دارم نقاشی میکشم بفرستی شبکه پویا 😂 در جعبه رو باز میکنی میگی آقا چرا این رنگ موعه از امروز یه کلاس تربیت کودک همراه بابا میریم که و تو یکساعت مهد با بچه ها رو تجربه میکنی ۲۶فروردین:موقع افطار به مامانجون میگی مامانجون دیگه روز(روزه) نشدی؟ :-)) عاشق امیرعلی خندوانه شدی و هرروز میگی چرا نمیاد امشبم کلی گریه کردی ک...
29 فروردين 1395

پروژه پوشک

۲اسفند: به کالسکه ت خیلی علاقه مند شدی و هرشب میگی با کالسکه بریم بیرون ۳اسفند: امروز دیگه تو مغازه درخواست دستشویی رفتن کردی جیگرتو بخورم امشب هم برای اولین بار بدون پوشک خوابیدی
28 اسفند 1394

سی ماهگی

  ۱۲بهمن: بالاخزه صداتو با همخوانی تیتراژ کیمیا ضبط کردم ۱۳بهمن: برای اولین بار در سی ماه عمرت آرایشگاه رو تجربه کردی و موهاتو مرتب کرد ۱۵بهمن: شروع پروژه پوشک‌گیری از صبح تا حالا پنج بار خیس کردی که دوبارش روی زمین بوده ۲۵بهمن: خونه مامانجون خیلی راحتتر قبول کردی دستشویی بری و از پوشک خلاص بشی ۲۶ بهمن: تولد سی ماهگیت مبارک عشق شیرینم :-*
28 بهمن 1394

زمستانه 94

۴دی: وقتی به حرفت توجه نمیکنیم میگی صدای منو میشنوی؟! مرتب از خاطراتت تعریف میکنی و میگی یادته فلان و بهمان:-)) ۷ دی: برای چکاپ دکتر مصاحب کلی آزمایش خون انجام دادی و کلی داروی تقویتی و اشتها و امگا۳ و شیرخشک باید بخوری ۲۴دی:تو راه پرواز به مشهد برای خودت لم دادی رو صندلی و حرف میزنی ولی فقط یکساعت دووم آوردی و میخواستی با جیغ و داد پاشی راه بیفتی ۲۶ذی! روز تولذ ۲۹ماهگیت در را برگشت از مشهد به تهران رفتیم مهتاب و ناهار خوشمزه زدیم ۲۷دی: دیدن مامانجون سرماخورده میریم میگی سلام مامانجون مریضی؟ نبینم مریضی!! :)) برای اولین بار شیرخشک رو برات شروع کردم و چقدر هم دوست داری!!! و شروع دوره شربت اشتها و سانوستول ۲۹دی: به عشق شیشه ات هروز ش...
29 دی 1394

آذرانه

۱۱آذر: خیلی وقته معنی کلمه آندیس رو نمیفهمم تازگیا فهمیدم یعنی میخای اندازه گیری کنی میگی بذار آندیست کنم :-)) خودتو بغل کردی بعد بهت میگم نیفتی از بغلت، یهو خودتو مینداری میگی از بغلم افتادم :-)) ۱۵آذر: هزچی میشنوی و تو حافظه کوچولوت نگه میداری و سر بزنگاه استفاده میکنی امروز یهویی در جواب به مامانجون گفتی خدا قبولت کنه:-)) چون از بابا شنیدی میگه خدا ازت قبول کنه:-)) باز میگی من حیفم منو نخور :-)) تمام شعر تیتراژا و پیغامگیر رو طوطی وار همراشون تکرار میکنی
28 آذر 1394

پاییزانه

  ۷آبان: عاشق خوردن چای روضه شدی حتما باید میل کنی :-)) ۱۲آبان:با تلفن با آدم خیالی صحبت میکنی و میگی امروز با دوستام رفتیم جنگل، الان تو جنگلیم:-)) ۱۷آبان: قاشق شیشه ای رو گرفتی رو کتابت مثل ذره بین  عکساش بزرگ شده کلی باذوق میگی اینو نگا کن دوربینه :-))) تو بازی خودت یهویی گوشی موبایل رو برداشتی میگی برم وایتساپ!! :-)) خم شدی مثل پیرزنا دست به کمر و عصا بدست میگی سلام علیکم حاجاقا شدم :-)) ۱۹آبان: در راهرو رو باز میکنی و میگی ماشالا خودم تونستم باز کنم :-)) ۲۵آبان: علاقه بسیار زیادی داری فقط و فقط خودت بلال و پرتقال و لیمو و نارنگی رو برای همه پوست بکنی:-)) ۲۶آبان: بیست وهفت ماهگیت مبارک عشق مامان به همه میگی شما بگین ...
28 آبان 1394

دیدار شیرینت در پاییز

روزانه ۲۵ ۲مهر:بعد از یک هفته دوری از وجود نازنینت با یه لبخند از خواب بیدار شدی و پریدی بغلم ۴مهر: سیب زمینی و بادوم رو میگیری کنار گوشت تلفن صحبت میکنی باهاشون :-)) ۸مهر: وروجک میگی مامان توروخدا ناراحت نشی.. اگه ناراحت بشی منم ناراحت میشمااا :-))) ۱۴مهر: وقتی داری شیطونی میکنی و من بهت یه چیزی میگم، زود میگی شما تلویزیونتو بببین، شما ظرفاتو بشور :-))) ۱۸مهر: رنگای زرد و قرمز و صورتی و سبز رو کاملا تشخیص میدی تبلیغ ورزشی تردمیل مادربزرگ و حفظ شدی و باخودت میخونی با خودت میخونی مامانم میگه حنانه تو خیلی باهوشی :-)) :-* ۲۶مهر: ۲۶ماهگیت مبارک عشقمممم وقتی درجواب صدا زدن مامان، بابا میگه بله؟ زود بهش میگی مگه تو مامان هستی؟ :...
19 آبان 1394

سفر کربلا و دوری از تو...

روزانه ۲۴ ۱شهریور: تو سفر اصفهان و شهرکرد کلی تو ماشین شعر و دست دست راه انداختی و به همه حال دادی:-)) همه داشتیم خودمونو بهت معرفی میکردن بعد یهو بابا گفت علی بطحایی هستم یهو تندی جواب دادی توام بطحایی هستی؟!! :-))) ۷شهریور: به هر بچه ای میرسی از خود بیخود میشی که باهاشون بازی کنی چنان سلام و خدافظ بچه ها میگی که انگار دوست چندسالتن فدات بشم :-)) ۸شهریور: جملاتمونو خیلی با دقت گوش میدی و تکرار میکنی؛ مثلا: هرچی تو بگی، قربونت بگردم، چشم،.. :-)) ۱۱شهریور: خودت درو یخچالو باز میکنی میگی مامان اینو میخام امروز برای اولین بار به موهات قیچی زدم ک رشد کنه! ۱۲شهریور:درحال خوردن بیسکوییت، یهو شکل اسب و گربه رو کشف میکنی و میگی اسبه ت...
30 شهريور 1394

دومین سالگرد تولد عشقم و سفر اصفهان

روزانه۲۳ ۱مرداد: امروز روز بدون تبلت بود! :-)) با هزار ترفند و سرگرمی امروز سراغ تبلت نرفتی و بازی نکردی شکر خداااا ۳مرداد:عروسکاتو کنار هم میچینی بهشون میگی باهم دوست باشین :-)) تلویزیون اخبار ورزشی داشت بهت میگم کنترلو بیار بزنم شبکه پویا میگی فوتبال میبینم خخ ۴مرداد: فدات بشم که دوسال قمری شدی و امروز مشخص شد کربلای عرفه اسممون دراومده خوش قدم من :-* ۱۲مرداد:بابا هرشب برات قصه میگه و تو پشت سرش تکرار میکنی اینقدر علاقه مندی ک صبح یهو چشماتو باز کردی و باخنده گفتی قصه بگو :-)) ۱۵مرداد: امروز با دوستای مدرسه مامان رفتیم کافه تولدبازی کردیم و کلی کادو خوردیم(۵۰تومن ازت قرض گرفتم! و پس دادم) ۱۸مرداد: یاد گرفتی میگی تویوخدا ا...
30 مرداد 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حنای زندگی می باشد