حنانه سادات مامان و باباحنانه سادات مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
سیدمرتضی مامان وباباسیدمرتضی مامان وبابا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
حورا ساداتحورا سادات، تا این لحظه: 3 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

حنای زندگی

اردیبهشت 94

روزانه ۲۰ ۱۱اردیبهشت:عکسای کتاب رو ورق میزنی به متن که میرسی میگی بخون :-) آقای گابی رو هم کامل میشناسی :-)) ۱۹اردیبهشت:روز تولد بابا شروع به خوردن شیشه کردی و امیدوارم شروع خوبی باشه ۲۲اردیبهشت:از روز شنبه که شیرخوردن توی روز حذف شده ماشالاااا اینقدرررر خوب غذاهاتو میخوری که با کلی کی و حال همش برات درحال غذا پختنم :-* فدات بشم که روز ب روز عاقلتر و باهوشتر میشی و کلمه جدید تکرار میکنی امشب توی فرش فروشی گیر داده بودی به باب اسفنجی همش تکرار میکردی باب اسفنجی :-) به بابا پشت فرمون میگی رانندگی کن :-)) ۲۳اردیبهشت: با تلفن که صحبت میکنم بعدش یهو میگی کی بووود? :-)) امروز از مسحد که رسیدیم جلو در خونه دویدی گفتی خونمون :-)) ۲۵ار...
29 ارديبهشت 1394

فروردین 94

روزانه ۱۹ ۱فروردین:خونه مامانجون مشهد دورهمی با همه خاله جونا سبزی پلو ماهی خوردی شعر خدا منو نندازی یاد گرفتی جیگرررر ۶فروردین: امروز برای اولین بار دستت سوخت با اتوی مو الهی بمیرم که کلی ضجه زدی دستت تاول زد و تازه بعد از کلی با پماد سوختگی آروم گرفتی ۷فروردین: قربونت بشم که وسط خوابت یهویی یه نفرو صدا میزنی یهو میگی عمووو ۹فروردین: آی مامان آی مامان گفتنت دل همه رو برده به شدت علاقه داری لیوانای چای رو خالی کنی توی همدیگه با قاشق چای بخوری :-)) ۱۴فروردین:شبا دست تو دست عروسکت خوابت میبره روزام با یاد و صدا زدن عروسک تو خواب بیدار میشی :-) ۱۶فرودین:باهوش نابغه من دعای فرج و سوره توحیدو تیکه تیکه برات میخونیم و تو ادامه ش ...
31 فروردين 1394

اسفند 93

روزانه ۱۸ ۱۰اسفند:عاشق شبکه پویا شدی هی راه میری میگی شبکه بویا نقاشی نقاشی ۱۱اسفند:امروز سر کلاس با لباس نوزادیت عروسک درست کردی کلی بلبل زیونی کردی آخر کلاسم گودبای و هلو گفتی دل مربیتو بردی :-)) ۱۵اسفند:تو خیابون هر نمای آجری مسجدا رو که میبینی میگی الله الک نابغه من !!! ۱۶اسفند:باباا برات مدادرنگی خریده اامروز اولین رنگ انتخابیت رنگ زرد بود :-)) ۲۴اسفند: تمام حرفا و جملاتمون رو تکرار میکنی کلمات شعرایی که برات میخوندم رو مرور میکنی عروسک خوابیده عژیژم تبلدت مبالک و کلی چیزای دیگه امشب با باقی پولای تولدت لباسایی که برات از ترکیه سفارش داده بودم خریدم :-) ۲۶اسفند: امروز ۱۹ماهگیت اومدیم مشهد تا نوروز رو ...
19 اسفند 1393

بهمن 93

روزانه ۱۷ ۳بهمن:ماشالا که غذا خوردنت خیلی خوب شده هرروز سوپ کامل میخوری وقتی بعدازظهرا خودت خوابت میاد میری سمت رختخوابت میگی مامان لالا :-) ۶بهمن:امروز اولین جلسه پرورش خلاقیت رفتی مهدکودک آفتاب شعر خوند دست زدی بالا پایین پریدیم کاردستی درست کردیم ۱۳بهمن:امروز سرکلاس خودت کیک خوردی با چنگال و کاج رنگ کردی عصر هم نخ کاج رو گرفتی با پا شوت زدی قربون حافظه کوچولوت برم امشب بعد از کلی بهونه و گریه مثل هرشب برای کتاب خوندن، خودت سرتو گذاشتی رو رختخواب و خوابیدی ۲۰بهمن: امروز سر کلاس با آبرنگ و پاستل و چسب و زردچوبه و دارچین اثر هنری رو کاغذ خلق کردی مثل آدما هندزفری رو میزنی رو گوشت میگی یوش :-)) تا موچینو و آینه میبینی میبریش جلو چ...
19 بهمن 1393

دی 93

روزانه ۱۶ ۱دی:وقتی میخوای عکس کتاب یا تبلت نشونمون بدی یک دستی برمیگردونیش سمت ما میگی اینا :-)) ۱۰دی:توی جشن عید برای اولین بار پفک خوردی وای وای وای ۱۴دی:بشکن زدن با انگشتاتو یاد گرفتی و تقلید میکنی اینروزا فقط پای تبلیغات تلویزیون بالا پایین میپری و با شونه هات قر میدی :-)) ۲۰دی: امروز خودت نصفه و نیمه صلوات فرستادی :-) ۲۵دی:دسته مبل رو میگیری میری روی یک کاسه وایمیستی با دوتا پات ۲۶دی:وقتی از صدای بلند یا چیزی میترسی میدوی سمتم و میگی تسید تسید یعنی ترسیدم :-) ۲۸دی:کاملا تصاویر توی کتاب رو معرفی میکنی جارو خانوم آقا بالاانداختن توپ پیتیکو   ...
19 دی 1393

16ماهگی و سخنگوی شیرین مامان

  ۲۱آذر:حسااااابی توی روضه ها شیطنت میکنی و میخندی و با بچه ها میدوی همه میگن روابط اجتماعیت خوبه و شیطونی :* اندر حکایت شیطنت هات در روضه دور خودت چرخیدنه که امشب سرت گیج هم رفت بس که چرخیدی:-)) ۲۳آذر: فعل های جدیدی که جدیدا به کار مییری با اون زبون شیرینت: پاشو، بیا، بشین، هیسس، بگیر، بده، بردار:-)) خانووم و آقا و مانین(ماشین)،  عروسکاتو میزاری رو ماشینت و با نخ اونو میکشی مثلا سواریشون میدی :-) ۲۸آذر:دست میزاری روی تی وی که مثلا از خود دستگاه صداشو کم و زیاد کنی :-)) ۲۹آذر:جیگرتو برم که صبح از خواب بیدار میشی و سلام میکنی :*  
29 آذر 1393

کتابخون فسقلی

  ۲آذر:کتاب خون من اینقدر میفهمی که اگر کتابو برعکس باشه خودن زود برمیگردونیش :-) ۳آذر:جاروبرقی رو دستت گرفتی یه ساعت شروع کردی به جارو کردن فرش ۶آذر:وقتی بازیهات رو از دست بقیه بچه ها بخوای و بدست نیاری شروع به جیغ زدن میکنی ۸آذر:عاشق گوش دادنی کتابت رو میاری بهمون میدی میگی کتاب کتاب یعنی برام بخونین :-)) ۱۴آذر: عروسکت رو خوابوندی بعد بهت تشک دادم که گذاشتیش رو تشک بعدش دستتو گذاشتی رو صورتت که هیسسس :-)) ۱۵آذر:شیرین تز از هرروزت یه کار جدید یاد میگیری و تکرار میکنی این روزا جلوی تبلیغای تلویزیون میخکوب میشی صدای خس خس سینه ت بعدیه هفته هنوز خوب نشده ۱۶آذر: امشب طعم آناناس رو افتتاح کردی :-) ۱۷آذر:عروسکت رو سوار پی تی ک...
29 آذر 1393

سالگرد ازدواج و گل و 15ماهگی

  ۲۰آبان:امروز در ششمین سالگرد از دیدن گلی که بابا اورده بود برای اولین بار دیدی و کلی به وجد اومدی :-)) ۲۱آبان:مگسا تو هوا پرواز میکنن و تو سعی میکنی بگیریشون :-)) ۲۲آبان: دوست داری دست یه نفرو بگیری راه بری :-) ۲۳آبان:صورتت مدام بخاطز راه رفتن در اثر برخورد با در و دیوار کبود میشه :-( ۲۴آبان:امروز تهران کنار خیابون تا اسب پولی رو دیدی گفتی میخوای سوارش بشی تا شروع به حرکت کرد کلی ذوق کردی و تا دو دقیقه لذت کامل بردی :-)) ۲۶آبان:امروز چکاپ ۱۵ماهگیت رو انجام دادیم با وزن ۱۰کیلو و قد ۸۳سانت :-) ۲۷آبان:تو مجلس روضه وقتی مانیتور قسمت آقایون رو دیدی گفتی بابا بابا توی مجلس شروع کردی به دستمال گردوندن :-)) ۲۸آبان:عکس کوبلن آهو...
30 آبان 1393

سفر دوباره به مشهد و روضه امام حسین

  ۱آبان: دایی بهت صدا کردنش رو یاد داد و میگی دااا ییییی ۶آبان: اسم خودت رو به راحتی تکرار میکنی و میگی حن نا نه :* ۱۰آبان:اسم دایی جون محمد رو هم یاد گرفتی میگی مح مد :-) ۱۳آبان:هرشب تو مراسم روضه رژه میری و تقریبا راه رفتن رو یاد گرفتی ۱۵آبان:از جات بلند میشی یهو خیز برمیداری که بپری بالا :-)) ۱۷آبان:راه رفتن سوغات مشهد بود توی چهارده ماهگی :-) و البته سرماخوردگی :-( به ماشین و ماست هم میگی ما به انگور و انار میگی ان :-)) بابا میپرسه اسمت چیه? جواب میدی حننا با تشدید :-* ۱۸آبان: تا اسم حسین حسین میشنوی شروع به سینه زدن میکنی سمت بخازی و شومینه نمیری میگی داغ داغ ۱۹آبان:لبوی داغ خوردی و خوشت اومد و لیموشیرین گوشی پزش...
29 آبان 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حنای زندگی می باشد